دیگه هیچی نمیخوام نه رویای کودکی و نه نور مهتاب پشت پنجره و نه . . یه حس تهی که هیچ وقت نتونستم درکش کنم همیشه باهام بوده مثل یه غباری که غبار نیست مثل هر چی که تصورش سخت باشه مثل روح . کاش ای کاشی نبود کاش آرزو نبود کاش زندگی نبود و مرگ نبود و زنده نبود . و ای کاش رویا هم نبود . کاش عشق هم نبود .
مثل نیستی . یه جایی که کلمه ی مزخرف یا بدردنخور وجود نداشت .
احساسی که درونمه منو زجر میده . یه لنگر بزرگی انداخته توی قلبمو مدام فشار میده. یه سنگینی بدی توی این قلب لعنتی حس میکنم . این "آه" لعنتی هم نمیاد بالا تا تموم شه . مثل کابوسه . یه کابوس وحشتناک
مُرده ای که احساس داره ، گریه میکنه و ناله میکشه . دوست داشتم حداقل یه زامبی بودم ، کمِ کم اونا یه حرکتی هم دارن اما من چی ؟! یه جا نشستم و همیشه تو فکر بهتر شدن اما روز به روز بد و بدتر پیش میره
ای خداااا این کابوس لعنتی مادر ج.نده کی تموم میشه
پ.ن:ای کاش حال sting رو موقع خوندن این ترک میدونستم ❤
پ.ن: اصلا نمیفهمم چی میگم ، مثل پیرمردی غرغرو شدم که از عالم و آدم شاکیه . این غم چیه که گریه ام نمیگیره.
درباره این سایت